عصر مسجدسلیمان// محمد مالی : حفیظ الله ممبینی شاعری که اگر در حافظِ خوزستان نامیدن او کمی اغراق باشد، بی‌گمان در حافظه خوزستان بودن‌اش هیچ شکی نیست، درگذشت. امروز بر شناسنامه شاعری مُهر باطل خورد که شعر و ادبیات را سجل (شناسنامه) ایران می‌دانست از این رو عمر خود را برای رستگاری شعر و ادب […]

عصر مسجدسلیمان// محمد مالی : حفیظ الله ممبینی شاعری که اگر در حافظِ خوزستان نامیدن او کمی اغراق باشد، بی‌گمان در حافظه خوزستان بودن‌اش هیچ شکی نیست، درگذشت.

امروز بر شناسنامه شاعری مُهر باطل خورد که شعر و ادبیات را سجل (شناسنامه) ایران می‌دانست از این رو عمر خود را برای رستگاری شعر و ادب ایران گذاشت.

حفیظ، زاده روستای میداوود است در حالی که در مناطق نفت‌خیز قدیم مثل نفت سفید و هفتکل هم درس خوانده و هم رشد و نمو یافت.

او در نوجوانی شیفته شاهنامه، حسین کرد شبستری، حیدر پیک و خسرو شیرین بود. او با دیدن تفاوت‌های میان کارگران ایرانی و انگلیسی در نفت، ضدّ تبعیض شد و آن را در لابه‌لای سطورش فریاد می‌کشید.

از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۵۹ تدریس کرد. او در قامت معلمی که فریادگر محرومیت جامعه روستایی بود از روستاهای زنجان تا ایذه بختیاری را درنوردید. سال ۴۶ مجله معتبر خوشه اولین داستان حفیظ را چاپ زد آن‌هم با مقدمه احمد شاملو.

حفیظ شاید در زمره اولین‌ها باشد در ایران معاصر، داستان‌هایی را آفرید که جزو ادبیات فولکلوریک می‌باشند. بدین معنی که برای نخستین بار در تاریخ ادبیات ایران و در داستان‌نویسی از واژگان قوم بختیاری استفاده شد که هم نوعی خلاقیت به شمار می‌آمد و هم مطرح کننده فرهنگ مردمی بود که دارای آداب و رسوم و گویش چند هزار ساله بوده و می‌باشند و این از این بابت جالب بود که مطرح کردن این گویش برای مخاطبان هم پر از جذابیت به نظر می‌آمد.

شاملو در مقدمه چاپ دومین داستان حفیظ در خوشه می‌نویسد: «در گوشه دور دستی از کشور بی‌هیچ هو و جنجال و کوس و کرنایی نویسنده‌ای متولد شده است؛ نویسنده‌ای که با اولین آثار خود قالبی سهل و ممتنع و زبانی سرشار از شعر و زیبایی ارایه می‌کند و این هنوز از نتایج سحر است. ممبینی امید روشنی است. من با اعتماد کامل به انتظار طلوع پر شکوه او نشسته‌ام.»

حفیظ اما از فرمول پیچیده‌ای در داستان‌هایش استفاده نمی‌کرد. او تنها روایت همشهریان خودش را در هفتکل، نفت سفید، ایذه و روستاهای آن منطقه و عشایر کوچنده بختیاری بر صفحه کاغذ ثبت می‌کرد. و البته حفیظ از رنج زاگرس‌نشینان می‌نوشت. و چه راست گفته‌اند؛ هانری برگسون، فیلسوف فرانسوی، و سوفوکل، تراژدی‌نویس یونان، که دانایی سرچشمه رنج است.

باید اعتراف کنیم که با مرگ حفیظ، جنوب یکی از باورمندان معتبرش را از دست داد. چرا که او عمیقاً معتقد بود خواستگاه شعر ایران، سرزمین جنوب می‌باشد. این ادبیات تاکنون جهانی نشده و هنوز توجهات به سوی مرکزنشینان است. انگار هر کس در مرکز شاعر باشد از تفکر بزرگ‌تری برخوردار است. حال آن که یک انسان می‌تواند با کمک حواس پنج‌گانه خود خوب بینند و خوب بشنود و همین احساسات را در یک دهکده کوچک بر صفحه کاغذ بنگارد.

با مرگ حفیظ، جوانان شاعر و نوقلمان یکی از حامیان اصلی خود را از دست دادند. او معتقد بود باید بدون چشم‌داشت به تشویق دیگران و یا مرحمت آنان به تشویق شعرا و نویسندگان جوان و معرفی آنان به وسیله وسایل ارتباط جمعی نظیر مطبوعات، خبرگزاری‌ها، صدا و سیما و همچنین همایش‌های مختلف اعم از بزرگداشت، نکوداشت، یادبود، شب شعر و امثالهم نسبت به دلگرمی هر چه بیش‌تر و تشویق آنان اهتمام ورزیم.

حفیظ الله ممبینی پنج دهه از عمر خود را صرف تحقیقات فرهنگی و نگارش آثار ادبی مختلف کرد. او وسواس و سخت‌گیری عجیبی در انتشار آثارش داشت که درس و عبرت بزرگی برای همه نویسندگان و اهل قلم است.

درس دیگر زیست فرهنگی ممبینی مطالعه تا ثانیه پایانی حیات بود چرا که او اعتقاد داشت: حیف از کتاب‌های ناخوانده که پیر می‌شوند و فرسوده و دست نوازشگری که برگ‌برگ‌شان کند به گور رفته است.

حفیظ علاقمندی شدیدی به باغچه و درخت و به‌خصوص آبیاری آن‌ها داشت و علت آن را تمایل‌اش به رشد فکری و اجتماعی همه مردم جهان می‌دانست، برای حفیظ درخت نماد رشد بود و از این رو به طبیعت عشق می‌ورزید.

حفیظ هرگز از مرگ غافل نبود و یاد مرگ را با خود به همراه داشت. نزدیک‌تر از پلک‌هایش حتی! چراکه او راستی را آموخت و ذات مرگ که هرگز دروغ نگفته است.

 

امروز خوزستان شاعری را از دست داد که مرگ را حقیقی‌ترین حقیقت ملموس این جهان خاکی می‌دانست که خلل‌ناپذیر بوده و مبرا از دروغ و دغل. یکی از نمادهای ادبیات خطه، هم‌او که کارگر معدن کلمه در میان بلوط های زاگرس بود. او که در وصف خود نوشته بود؛ دمی به سرای من قدم بگذار / که بوی شعر می‌دهد و گل‌های اطلسی / و مامن پرنده‌های گریخته ز قفس / و غزال رمیده ز باروت / و گلستانی از کتاب که رنج و اشک نویسنده را ترجمان زیاد می‌آورد/ در کنار این همه زیبایی و خوی نرم و صمیمی‌ام که همزاد شبنم و باران است / حتم دان که عمر بد نمی‌گذرد و بی‌حاصل / شتاب کنیم شتاب / که عمر رفتنی است و پشیمانی ماندگار…